آرام دل من
باید که بگویم
هر چیزی که میخواهم از این عشق همانی
آن آدم سابق
با عشق تو دیگر
از این رو به آن رو شده شاید تو ندانی
هر زلف سیاهت گره زد تو را به جانم
میخواهمت آنقدر که شدی ورد زبانم
تو آمدی و رفت ز دست این ضربانم
حالم دیدنی شد با تو که جان و جهانی
آنقدر که پر از حس خوش و شیرین ربانی
از عشق چه به گویم که تو آرامش جانی
تو خالق عشقی
غیر از تو نخواهم
زیبایی مطلق است همین چهره ی ماهت
هیچکس نتوانست
مثل تو مرا از
این پیله ی تنهایی کشد بیرون راحت
هر زلف سیاهت گره زد تو را به جانم
میخواهمت آنقدر که شدی ورد زبانم
تو آمدی و رفت ز دست این ضربانم
حالم دیدنی شد با تو که جان و جهانی
آنقدر که پر از حس خوش و شیرین ربانی
از عشق چه گویم که تو آرامش جانی