زیبای شهر قصه ها را دیدم اعجاز عاشقانه ها را دیدم

در شبی تاریک و سرد او امد جادوی ستاره ها را دیدم

صورتت چندرنگ چشمانت دریای طوفانی

خنده ات شیرین موهایت پر ز عطر آسمانی

من به هر سو میدوم نالان تو به طنازی چنان رقصان

کو به کو ایم به سوی تو شهر به شهر آواره و حیران

سادگی چشمه با شکوه اسمان رازیست

که در چشمان رنگی ات میخوانم

من همانم که تو را از جان میخواهم

دستت را به من بده تا بدانی راز اشکم را نگارا