سر بزار روی شونه هام تا بگم آرام از غصه ها

تا بگم چی اومد به سرم رفت چرا نازنین دلبرم

امشو شراب مستی کار ما بود

عشق و خدا و هستی یار ما بود

شد رنگ زمستون نو بهار ما

بزم مهر و جنون در دل به پا بود

سینه لبریز از شور از وفا بود

غم آمد به قلبم ای خدا چرا

سوختم سوختم من از غم دل او پی یار دیگیری بود

که عمر رویای من به سر رسید

باختم باختم من به او همه عمر دلدادگی را

که غربت به خانه ام سرک کشید

خسته ام از دست روزگار

آسمون تو هم با من ببار

چشم من موند خیره به راه

من شبم در حسرت ماه

امشو شراب مستی کار ما بود

عشق و خدا و هستی یار ما بود

شد رنگ زمستون نو بهار ما

بزم مهر و جنون در دل به پا بود

سینه لبریز از شور از وفا بود

غم آمد به قلبم ای خدا چرا

سوختم سوختم من از غم دل او پی یار دیگیری بود

که عمر رویای من به سر رسید

باختم باختم من به او همه عمر دلدادگی را

که غربت به خانه ام سرک کشید

امیرحسین افتخاری در حسرت ماه